سلام خدمت تمام برو بچه های تبیان
از آخرین کاربر عضو شده تا مدیر کل تبیان
من میدونم که تبیان انتقاد پذیر نیست
یعنی مطمئنم با این پست رو تائید نمیکنن یا بعد از تائید یه احضاریه میاد دم خونمون که بفرمائید ... و شما شاکی دارید
بابا بخدا من نمیدونم از دست تبیان چه کار کنم!؟ شما میتونید بهم کمک کنید؟
اون از اون مدرک گرفتن برای تائید نهائی (که 3 بار فرستادم تائید نشد)
اون از اون مشکلات قسمت ویرایش مطلب تبیان (که بجای ویرایش مطلب، صفحه اصلی تبیان رو نشون میده)
اون از اون پستی که با هزار شوق و ذوغ اینجا فرستادم و تائید نشد (دلیلش رو ندونستم)
اون از اون قالبهای قشنگ (برعکس کنید!) بخش وبلاگ (که دو تا خوشکل طراحی کردم که بفرستم که حتما جایزه میگرفت ولی با اون کاری که تبیان با من کرد صد سال دیگه هم نمیفرستم)
ما دلمون رو به تبیان خوش کردیم ولی زد توی ذوغمون (البته قبلا به بلاگفا خوش کرده بودم که اونم 2 تا وبلاگم رو -خدا شاهده- بدون دلیل مسدود کرد)
حالا هم که به تبیان اومدم این بلاها رو به سرم آورد
شرمنده یه جیزی یادم اومد این مشاورین تبیان هم که هی ما رو پاس میدن به همدیگه (انگار کاربران توپ چهل تیکه ان)
حالا وقت گفتم عنوان همین پست هست (((دیگه چی بگم؟)))
این پست چه تائید بشه (چه نشه) پست خداحافظی از وبلاگ تبیان هستش
خدا حافظ وبلاگ تبیان (دیگه هم بر نمیگردم حتی مطالب کاربرانش رو بخونم)
رویا خانوم اگه مارو قابل دونستی به وبلاگ خودم بیا (توی نظرات وبلاگت فرستادم قبلا -منتظرتم- 093eshgh)
با یه شکلات شروع شد
من یه شکلات گذاشتم تو دستش
اونم یه شکلات گذاشت تو دست من
من بچه بودم اونم بچه بود
سرمو بالا کردم
سرشو بالا کرد
دید که منو میشناسه
خندیدم
گفت دوستی؟
گفتم دوست دوست
گفت تا کجا؟
گفتم دوستی که تا نداره
گفت تا مرگ؟
خندیدم و گفتم:من که گفتم تا نداره
گفت باشه
تا پس از مرگ
گفتم نه نه نـــه نه تــا نداره
گفت قبول تا اونجا که همه دوباره زنده میشن
یعنی زندگی پس از مرگ
بازم با هم دوستیم؟
تا بهشت تا جهنم؟
تا هرجا که باشه من و تو با هم دوستیم؟
خندیدم گفتم:تو براش تا هرجا که دلت میخواد یه تا بزار
اصلا یه تا بکش
از سر این دنیا تا اون دنیا
اما من اصلا براش تا نمیزارم
نگام کرد، نگاش کردم
باور نمیکرد
میدونستم اون میخواست حتما دوستی ما تا داشته باشه
دوستی بدون تا رو نمیفهمید
زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق
زندگی یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق
گفت بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم
گفتم باشه
تو بذار
گفت شکلات
هربار که همدیگه رو میبینیم
یه شکلات مال تو یکی مال من
باشه؟
گفتم باشه
هربار یه شکلات میزاشتم تو دستش
اونم یه شکلات تو دست من
باز همدیگه رو نگاه میکردیم
یعنی که دوستیم
دوست دوست
من تندی شکلاتمو باز میکردم
میزاشتم تو دهنم و تندو تند میمکیدم
میگفت شکمـــو تو دوست شکموی منی
و شکلاتشو میزاشت تو یه صندوقچه کوچولوی قشنگ
میگفتم بخورش
میگفت تموم میشه
میخوام تموم نشه
برای همیشه بمونه
صندوقش پر از شکلات شده بود
هیچکدومشو نمیخورد
من همشو خورده بودم
گفتم اگه یه روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن، یا کرما
اونوقت چکار میکنی؟
گفت مواظبشون هستم
میگفت میخوام نگهشون دارم
تا موقعی که دوست هستیم
و من شکلاتامو میزاشتم توی دهنمو میگفتم: نه نه نــه
تا نه
دوستی که تا نداره
تو کدوم کوهی که خشکید از تو دست تو میتابه
چشم چشمه ابر ایثار روی سینه تو خوابه
یک سال، دوسال، چهار سال، هفت سال، ده سال، بیــست سالش شده
اون بزرگ شده، منم بزرگ شدم
من همه شکلاتامو خوردم
اون همه شکلاتاشو نگه داشته
اون آمده امشب تا خداحافظی کنه
میخواد بره
بره اون دور دورا
میگه میرم اما زود برمیگردم
من که میدونم میره و برنمیگرده
یادش رفت شکلات به من بده
من که یادم نرفته
یه شکلات گزاشتم کف دستش، گفتم این برای خوردنه
یه شکلات هم گزاشتم کف اون دستش، اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت
یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتاش
هردوتارو خورد
خندیدم
میدونستم دوستی من تا نداره
میدونستم دوستی اون تا داره
مثل همیشه
خوب شد همه شکلاتامو خوردم
اما اون هیچ کدومشو نخورده
حالا با یه صندوق
پر از شکلاتای نخورده
چکار میکنه؟
این دیگه فکر نداره وقتی میشنوی میگم
تو برو باهام نمون حتی اسممو نیار
اگه یک شب دیگه زیر بارونا قدم زدی بدون
که تمام فکر من پیش تو بود
مثل تو تو زندگیم هیچکی نبود