سلام خدمت تمام برو بچه های تبیان

از آخرین کاربر عضو شده تا مدیر کل تبیان

من میدونم که تبیان انتقاد پذیر نیست

یعنی مطمئنم با این پست رو تائید نمیکنن یا بعد از تائید یه احضاریه میاد دم خونمون که بفرمائید ... و شما شاکی دارید

بابا بخدا من نمیدونم از دست تبیان چه کار کنم!؟ شما میتونید بهم کمک کنید؟

اون از اون مدرک گرفتن برای تائید نهائی (که 3 بار فرستادم تائید نشد)

اون از اون مشکلات قسمت ویرایش مطلب تبیان (که بجای ویرایش مطلب، صفحه اصلی تبیان رو نشون میده)

اون از اون پستی که با هزار شوق و ذوغ اینجا فرستادم و تائید نشد (دلیلش رو ندونستم)

اون از اون قالبهای قشنگ (برعکس کنید!) بخش وبلاگ (که دو تا خوشکل طراحی کردم که بفرستم که حتما جایزه میگرفت ولی با اون کاری که تبیان با من کرد صد سال دیگه هم نمیفرستم)

ما دلمون رو به تبیان خوش کردیم ولی زد توی ذوغمون (البته قبلا به بلاگفا خوش کرده بودم که اونم 2 تا وبلاگم رو -خدا شاهده- بدون دلیل مسدود کرد)

حالا هم که به تبیان اومدم این بلاها رو به سرم آورد

شرمنده یه جیزی یادم اومد این مشاورین تبیان هم که هی ما رو پاس میدن به همدیگه (انگار کاربران توپ چهل تیکه ان)

حالا وقت گفتم عنوان همین پست هست (((دیگه چی بگم؟)))

این پست چه تائید بشه (چه نشه) پست خداحافظی از وبلاگ تبیان هستش

خدا حافظ وبلاگ تبیان (دیگه هم بر نمیگردم حتی مطالب کاربرانش رو بخونم)

رویا خانوم اگه مارو قابل دونستی به وبلاگ خودم بیا (توی نظرات وبلاگت فرستادم قبلا -منتظرتم-  093eshgh)

غضنفر میره سوپر مارکت میگه یه مایع ظرفشویی خوب بدین ..... صاحب مغازه میگه : گلی خوبه؟ غضنفر میگه: مرسی سلام میرسونه ..
دسته ها : طنز
دوشنبه اول 7 1387
امان از دست این خانم ها!؟..
خانم ها مثل رادیو هستند. هر چی می خواهند می گویند ولی هر چه بگو یی نمی شنوند.
خانم ها مثل شبکه اینترنت هستند، از هر موضوعی یک فایل اطلاعاتی دارند
خانم هامثل چسب دوقلو هستند، اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید
خانم ها مثل موتور گازی هستند، پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت
خانم ها مثل رعد و برق هستند، اول برق چشمهاشون می رسه , بعد رعد صداشون
خانم ها مثل لیمو شیرین هستند، اول شیرین و بعد تلخ می شوند
خانم ها مثل موبایل هستند، هر وقت کاری مهم پیش می آید در دسترس نیستند
خانم ها مثل گچ هستند، اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت می شوند که هیچ شکلی نمی گیرند
خانم ها مثل کنتور برق هستند، هر چند سالی یکبار سن آنها صفر می شود
خانم مثل فلزیاب هستند، هرگاه از نزدیکی طلافروشی رد می شوند عکس العمل نشان می دهند
اگه تیپ بزنیم بریم سر کار، میگن ببینم با کی قرار داری؟
اگه لباسهای معمولی بپوشیم، میگن تواصلا' سلیقه نداری
اگه زیاد بگیم دوستت دارم، میگن باز چه نقشه ای تو سرت
اگه نگیم دوستت دارم، میگن پای کسه دیگه ای وسطه
اگه زیاد بهشون زنگ بزنیم، میگن به من اعتماد نداری
اگه زنگ نزنیم، میگن انگار سرت خیلی شلوغه
اگه تو خونه زیاد بخندیم، میگن دیونه شدی
اگه کم بخندیم، میگن بخت النحس
اگه شام بخواهیم، میگن فقط فکر شکمشه
اگه شام نخواهیم، میگن ذلیل مرده شام با کی کوفت کردی!
شما بگین ما چیکار کنیم؟..
يکشنبه سی یکم 6 1387
هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی میگذشت به او نزدیک شد.
روباه گفت: تو که به این خوبی اذان میگویی، بیا پایین با هم به جماعت نماز بخوانیم.
خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پاین درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود اشاره کرد.
شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت.
خروس گفت مگر نمیخواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا میروی؟
روباه پاسخ داد: میروم تجدید وضو کنم و برمیگردم.
دسته ها : طنز
يکشنبه سی یکم 6 1387
گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.
 حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.
 او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.
 او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات،
 جلوی آینه به موهای خود ژل می زند
 موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست؛
 چون او به موهای خود گلت می زند.
 دیروز که حسنک با کبری چت می کرد؛
 کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.
 کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند
 و دیگر با او چت نکند
 چون او با پتروس چت می کرد
 پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود
 و چت می کرد
 پتروس دید که سد سوراخ شده
 اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.
 او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند
 پتروس در حال چت کردن غرق شد.
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت
با قطار به آن سرزمین برود
 اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .
 ریزعلی دید که کوه ریزش کرده
 اما حوصله نداشت .
 ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست
 لباسش را در آورد
 ریزعلی چراغ قوه داشت
اما حوصله درد سر نداشت.
 قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .
 کبری و مسافران قطار مردند
 اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.
 خانه مثل همیشه سوت و کور بود
 الان چند سالی است که کوکب خانم
 همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد
 او حتی مهمان خوانده هم ندارد
 او حوصله ی مهمان ندارد
 او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند
 او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد
 او آخرین بار که گوشت قرمز خرید
چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت
 اما او از چوپان دروغگو گله ندارد
 چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد
 به همین دلیل است که
 دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد
يکشنبه سی یکم 6 1387
X