وقتی دلم برات تنگ می شه میرم پشت ابرا گریه می کنم. پس هر وقت بارون اومد بدون دلتنگتم

میدونی فرق تو با عشق / زندگی و گل چیه؟
عشق یک کلمه اس ولی تو معنای اونی
زندگی یه اجباره ولی تو دلیل اونی
گل یه گیاهه ولی تو عطر اونی

قشنگترین صدای زندگی من تپش قلب توست
و قشنگترین روز زندگی من روز به تو رسیدن است
کدامین شاخه گل زیبا را به خاطر ما شدن تقدیمت کنم که وجود نازنینت عطر تمام گلهاست

میدونی فرق توبا پروانه چیه ؟
پروانه با قشنگیش اسیر میشه ولی تو با قشنگیت اسیر می کنی.

تمام لذتهای دنیا زمانیه که انتظارشو نداری و هیچ لذتی بالاتر از دوست داشتن نیست ،
پس حالا که انتظارشو نداری ” دوستت دارم”

ما نمیتونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه ولی می تونیم بهش یاد بدیم که وقتی شکست لبه های تیزش دست اونی که شکوندش نبره

زندگی مثل یه دیکته اس که غلط می نویسی و پاک کی کنی . دوباره می نویسی و پاک می کنی غافل از اینکه یه روز داد می زنن وقت تموم شد ورقه ها بالا

ازم پرسیدی منو بیشتر دوست داری یا زندگی تو خوب منم راستشو گفتم .
گفتم زندگیمو…
ازم نپرسیدی چرا گریه کردی و رفتی اما نمیدونستی که تو خودت زندگی منی

شکسپیر می گه: عشق مثل آبه می تونی تو دستات قایمش کنی ولی یه روزی دستات رو باز می کنی می بینی چکیده بی آنکه بفهمی دستات پر از خاطره هاست

قانون دوستی و معرفت میگه: باهام باشی باهاتم دیونه باشی دیونه میشم… مریض باشی مریض میشم …. بمیری میمیرم…. تنهام بزاری…………. (منتظرت می شینم)

همیشه از یه ارتفاعی از آسمون دیگه ابری وجودنداره پس هر وقت دلت ابری شد بدون که به قدر کافی اوج نگرفتی

وقتی بارون میاد هر چند قطره که تو دستت گرفتی تو منو دوست داری هر چی نتونستی بگیری من تو رو دوست دارم.

نگاهم کرد و پنداشتم دوستم دارد
نگاهم کرد ، در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم
نگاهم کرد ، دل به او بستم
نگاهم کرد ، بعدها فهمیدم که فقط نگاهم میکرد!

در زندگی محتاج دو چیز باش قلبی که دوستش داری و قلبی که دوستت دارد

در عشق اگر عذاب دنیا بکشی / با اشک دودیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من هزار فرصت باقیست / تنها نشدی که درد تنها بکشی

هر بار که کودکانه دست کسی را گرفتم ، گم شدم . . .
آنقدر که در من هراس گرفتن دستی هست ، ترس از گم شدن نیست …

غرورت را به خاطر کسی که دوستش داری بشکن. ولی هیچ وقت دل کسی را به خاطر غرورت نشکن.

خوش است اندوه تنهایی کشیدن اگر باشد امید باز دیدن …

يکشنبه سی یکم 6 1387
دلــــــم با تپش های ناقصــــــــش،
برایــــــــت آواز ســــر داده
عزیز روز های زندگی...
يکشنبه سی یکم 6 1387

نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بیزوار

پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد ایام بی سوال

از جدائی یک دو سالی میگذشت
یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به باد آورد اواپل بار را
خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سربسته بود
چون من از تکرار ، او خم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او
همنشین و همزبان شد با  من او

خسته جان بودم که جان شد با من تو
ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی
اینچنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بیخبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمدو در خلوتم دمساز شد
گفتگوها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشائی چسم دل زیباست دل

گر تو زورت ما شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل

دل ز عشق روی تو  پیدا شده
در پی عشق تو سرگردان شده

گفت در عشقت وفادارم دلا
من تو را بس دوست میدارم دلا

شوق وصفت را به سر دارم بدان
چون توئی مخمور حمارم بدار

با تو شادی میشود غمهای من
با تو زیبا میشد فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبائیت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود
بحر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود

روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بیگمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس
حصرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدائی غم نبود
در غمش مجنون و عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبودپ

با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

بیخبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رفت
رفت و با دلدار دیگر عهد بست

با که گویم که همخون من است؟
خسم جان و تشنه ی خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوشدلی تقدیر نسیت
با چنین تقدیر بد تدویر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه ی او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بیپروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت ، فردا را نگر

آخر این یکبار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه زود
عشق دیرین گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرد

بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

يکشنبه سی یکم 6 1387

متاسفم برات...

کوله بار آرزوهات روی دوشت
تا کجاها رفتی با پای پیاده
رفتی و به هرچی خواستی نرسیدی
متاسفم برات ای دل ساده

دل به هرکی دادی از سادگی دادی
زندگیتو پای دل دادگی دادی
هرجا که دیدی چراغی پر فروغه
تا بهش رسیدی فهمیدی دروغه

عاشق و خسته و غمگین و پریشون
دل بیکس دلک بی سرو سامون
دل زخمی دل تنها و تکیده
دل گریون من آه ای دل گریون

کوله بار آرزوهاتو کی دزدید؟
دل دیوونه به گریه هات کی خندید؟
عاشق و خسته و غمگین و پریشون
دل بیکس دلک بی سرو سامون

تو رو با هل و ولا تنها گذاشتن
اونا که لیاقت عشق و نداشتن
تک و تنهائی و با پای پیاده
متاسفم برات ای دل ساده

يکشنبه سی یکم 6 1387

اگر میخواستم تو را مجازاتت کنم
از تو می خواستم
به اندازه ای که تو را دوست دارم
مرا دوست داشته باشی


شانه هایت را برتی گریه کردن دوست دارم


مرا صدبار از خود برانی دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم
چه سود از مهر ورزیدن ،چه حاصل از وفا کردن
مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم

خداوندا !!  با تو از نام تو هم آبی ترم

من میسوزم و پروانه ندارم چه کنم؟


من جلوه هستی را در نیمه چشمانت دیدم

پنجره زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند


فاصله رو نمیشه با گریه پر کرد
یکیمون بهار سرخوش ، یکیمون پائیز پربرگ


خبرم داد صبا بلبل خوش خوان آمد
غم تنهائی دل سر شد و درمان آمد
سر شوریده چه مست است به دریای خیال
دل شوریده چه شاد است که سامان آمد


گویند خدا همیشه با ماست
ای غم نکند خدا تو باشی


اگه تو حصرت عشق تو بمیرم، تقصیر تو نیست اینم از بخت سیاهمه


بزار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی
روزا به فکر دیدنم، شبا پر از خواب منی


خدایا تا پاکم نکرده ای خاکم نکن


پائیز غریب و بیرحم اون همه غم مگه کم بود؟
گل من رو چرا چیدی؟ گل من دنیای من بود


زندگی چیست؟
خون دل خوردن
اولش عشق، آخرش مردن

يکشنبه سی یکم 6 1387
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
يکشنبه سی یکم 6 1387
X