عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
يکشنبه سی یکم 6 1387
گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.
 حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.
 او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.
 او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات،
 جلوی آینه به موهای خود ژل می زند
 موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست؛
 چون او به موهای خود گلت می زند.
 دیروز که حسنک با کبری چت می کرد؛
 کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.
 کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند
 و دیگر با او چت نکند
 چون او با پتروس چت می کرد
 پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود
 و چت می کرد
 پتروس دید که سد سوراخ شده
 اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.
 او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند
 پتروس در حال چت کردن غرق شد.
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت
با قطار به آن سرزمین برود
 اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .
 ریزعلی دید که کوه ریزش کرده
 اما حوصله نداشت .
 ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست
 لباسش را در آورد
 ریزعلی چراغ قوه داشت
اما حوصله درد سر نداشت.
 قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .
 کبری و مسافران قطار مردند
 اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.
 خانه مثل همیشه سوت و کور بود
 الان چند سالی است که کوکب خانم
 همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد
 او حتی مهمان خوانده هم ندارد
 او حوصله ی مهمان ندارد
 او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند
 او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد
 او آخرین بار که گوشت قرمز خرید
چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت
 اما او از چوپان دروغگو گله ندارد
 چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد
 به همین دلیل است که
 دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد
يکشنبه سی یکم 6 1387
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم            در آن یک شب خدایی من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی             ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را                سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او                خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین           هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم           کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم                  وثاق بندگی را از ریاکاری جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب             خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم
نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی                  نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم
شدم خود عهده دار پیشوایی در هم عالم               به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم              خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال              نه کس را مفتخواه و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران                       به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان                    نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر                 میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را                  نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد           به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد               نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک                  قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم
سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم              دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم                      سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت             نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم                   نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری                 گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت                     گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون              به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض          تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول              نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد           نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم                  خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن                 چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار               خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم                        خداوندا نفهمیدم خطا کردم
يکشنبه سی یکم 6 1387

زندگی
زندگی سه چیز است
اشکی که خشک می شود
لبخندی که محو می شود
و یادی که در عالم فراموشی باقی می ماند...

از خدا خواستم ... 
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!

وقت شناسی
جیرجیرک به خرس میگه دوستت دارم خرس میگه الان وقت خوابه زمستونیه بعد صحبت می کنیم خرس رفت خوابید نمی دونست عمر جیرجیرک 3 روزه...

چه قدر شبیه خودت می شوی وقتی ................. 
چه قدر شبیه خودت می شوی وقتی.........
* نا مهربانی ها را با مهربانی پاسخ می دهی .
* به چهره های عبوس و اخمو لبخند هدیه می دهی .
* فریادهای حاکی از عصبانیت را با صدای بلند سکوت ، خاموش می کنی.
* در تمام کارهایت فقط به خدا توکل می کنی .
* بار همه زندیگیت را به خدا می سپاری .
* هر روز صبح تصمیم می گیری بهتر از دیروز زندگی کنی .
* به جای ترسیدن از موانع ومشکلات ، با شور و شادی به راههایی فکر می کنی که تو را به موفقیت می رسانند.
* ایمان داری که خواستن ، توانستن است.
* برای کمک به دیگران سر از پا نمی شناسی .
* همیشه به خیر و صلاح مردم کار می کنی .
* اهداف بلند مدت و کوتاه مدت زندیگیت ، طعم معنوی دارند .

ارزش یک تبسم
ارزش یک تبسم : * تبسم خرجی ندارد. * تبسم ، بدون اینکه دهنده اش را فقیر کند، گیرنده اش را ثروتمند می سازد. * تبسم ، فقط یک لحظه پایدار است ولی گاهی خاطره اش تا ابد باقی می ماند. * تبسم ،

در خانه خوشبختی ایجاد می کند و د رتجارت حسن نیت ، زیرا تبسم نشانه ی دوستی و رفاقت است . * تبسم خستگی را برطرف و افراد مایوس را امیدوار می کند. * تبسم اشعه آفتاب است برای افسردگان و

بهترین پادزهر طبیعی است برای ناراحتی . * تبسم را نه می توان خرید ، نه می توان گدایی کرد و نه می توان دزدید

...
منتظر باش اما معطل نشو تحمل کن اما توقف نکن قاطع باش اما لجباز نباش صریح باش اما گستاخ نباش بگو آره اما نگو حتما بگو نه ولی نگو ابدا این یعنی همه چی باش و هیچی نباش

محبت
هنگامی که محبت به شما اشاره می کند،
به دنبالش بروید،
اگر چه دارای راههای دشوار و پر فراز و نشیب بوده باشد.

آغاز
آغاز کسی باش که پایان تو باشد!!

تفاوت قلب دختران و پسران!
قلب پسرها مثل پارکینگی است که هیچ وقت تابلوی ظرفیت تکمیل بر در آن دیده نمیشود و اما قلب دخترها مانند فرودگاهی است که مدت ماندن یک هواپیما در آن بستگی به فرود هواپیمای بعدی دارد!

امید
امید دارویی است که شفا نمی دهد ، اما درد را قابل تحمل می کند

چی می شد؟
چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده چرا که دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم .
چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد چون امروز اطاعتش نکردیم .
چی می شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا که امروز قادر به درکش نبودیم .
چی می شد دیگه هرگز شکو فا شدن گلی را نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم .
چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم.
چی می شد اگه خدا فردا کتاب مقدسش را از ما می گرفت چرا که امروز فرصت نکردیم آنرا بخوانیم .
چی می شد اگه خدا در خا نه اش را می بست چون ما در قلبهای خود را بسته ایم .
چی می شد اگه خدا امروز به حرفهایمان گوش نمی داد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم .
چی می شد اگه خدا خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کردیم.
و چی می شد اگه...
و چی می شه اگه ما از این مطالب به سادگی بگذریم ؟!!

فقط خدا
سؤال : چرا انسان باید همه ی امور خود را به خداوند واگذار کند ؟
پاسخ : بهترین و وسیع ترین راه برای پیشرفت معنوی انسان اینست که همه ی امور خود را ؛ چه پاک و چه ناپاک ؛ به خداوند بسپارد . اگر همه ی امور را به خداوند می سپارید ؛ مطمئن باشید که خداوند همه ی

آنها رو و حتی بدترینشان را می پذیرد ؛ تغییر میدهد و به خیر و نیکی تبدیل میکند . ماهیت آنچه به خداوند می سپارید اهمیتی ندارد ؛ بلکه این نکته اهمیت دارد که شما همه ی امور خود را به خداوند تقدیم می

کنید . همه ی امور خود را به خداوند بسپارید تا با ؛ عادت پیوسته اندیشیدن به خداوند آشنا شوید . این کار سبب تحول شما خواهد شد.
برگزیده ای از سخنان مادر میرا.

هفت نصیحت مولانا
گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود) *باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید) * اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب) *وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ) * متواضع باش و

کبر نداشته باش (مثل خاک) *بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا ) *اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )

نرو!
نه!نرو!صبر کن
قرارمان این نبود
باید سکه بیندازیم
اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم
اگر خط آمد:مطمئن باش دوستدارت هستم
.....صبر کن سکه بیندازیم
اگر دوستت نداشتم.....آن وقت برو!

دعای مرداب
مرداب از آغاز جهان کسل بود و خواب آلود و بی رمق
در دل دعا کرد : پروردگارا! مرا بشوران. می خواهم موج در موج تو را نیایش کنم.
و خداوند دعای مرداب را برآورد.
قلب مرداب تپید زنده شد. در جان مرداب طوفان به پا شد و مرداب به وجد آمد.
دریا شد و موج موج خداوند را ستایش کرد .

ای بزرگ مهربان به مرداب جانم شوق و شور عبادتت را عطا بفرما تا همواره نیایشگرت باشم

يکشنبه سی یکم 6 1387
زمان حال یک هدیه است!
خواندن این مطلب فقط چند دقیقه وقت شما را می گیرد، اما می تواند طرز فکر شما را تغیر دهد.
در بیمارستانی ،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.مرد کنار پنجره به خاطر بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش خارج شود. اما دومی باید طاق باز می خوابید و اجازه نشستن نداشت.آن دو ساعتها در مورد همسر، خانواده هایشان ، شغل، تفریحات و خاطرات دوران سربازی صحبت می کردند.بعد از ظهرها مرد اول در تخت می نشست و روی خود را به پنجره می کرد و هر آنچه را که می دید برای دیگری توصیف می کرد. در آن حال بیمار دوم چشمان خود را می بست و تمام جزئیات دنیای بیرون را پیش روی خود مجسم می کرد.
او با این کار جان تازه ای می گرفت، چرا که دنیای بی روح و کسالت بار او با تکاپو و شور و نشاط فضای بیرون پنجره رنگ زندگی می گرفت.
در یک بعد از ظهر گرم ، مرد کنار پنجره از رژه ای بزرگ در خیابان خبر داد.با وجود این که مرد دوم صدایی نمی شنید، با بستن چشمانش تمام صحنه را آن گونه که هم اتاقیش وصف می کرد پیش رو مجسم می نمود.
روزها و هفته ها به همین صورت سپری شد.یک روز صبح وقتی پرستار به اتاق آمد،با پیکر بی جان مرد کنار پنجره که با آرامش به خواب ابدی فرو رفته بود روبرو شد.
پس از آنکه جسد را به خارج از اتاق منتقل کردند مرد دوم درخواست کرد که تخت اورا به کنار پنجره منتقل کنند. به محض اینکه کنار پنجره قرار گرفت، با شوق فراوان به بیرون نگاه کرد ،
اما...
تنها چیزی که دید دیواری بلند و سیمانی بود.
با تعجب به پرستار گفت:جلوی این پنجره که دیواره!!!چرا او منظره بیرون را آن قدر زیبا وصف می کرد؟
پرستار گفت: او که نابینا بود، او حتی نمی توانست این دیوار سیمانی بلند را ببیند.شاید فقط خواسته تورا به زندگی امیدوار کند.
بالاترین لذت در زندگی اینست که علیرغم مشکلات خودتان ، سعی کنید دیگران را شاد کنید
....شادی اگر تقسیم شود دوبرابر می شود...
اگر می خواهید خود را ثروتمند احساس کنید ، کافیست تمام نعمتهایتان را ، که با پول نمی توان خرید،بشمارید. زمان حال یک هدیه است. پس قدر این هدیه را بدانید.
انسانها سخنان شما را فراموش می کنند.
انسانها عمل شما را فراموش می کنند.
اما آنها هیچگاه فراموش نمی کنند که شما چه احساسی را برایشان به وجود آورده اید.
به یاد داشته باشید: زندگی شمارش نفس های ما نیست، بلکه شمارش لحظاتی است که این نفس ها را می سازند.
يکشنبه سی یکم 6 1387

همیشه تو زندگیتون سعی کنید به قول سعدی صدف وار دهان باز کنید یعنی حرف نزنید مگر اینکه حرف یا کلامتون به اندازه ی گوهری مثل مروارید با ارزش باشه تا همیشه اطرافیانتون مشتاق شنیدن حرفاتون باش

سعی کنید تا میتونید تو حرفاتون از کلمات زشت و رکیک استفاده نکنید و تو مباحث پشت سر کسی “بد” اونو نگین تا دوستانتون بیشتر بهتون اعتماد کنن و بیشتر بهتون علاقه مند بشن ولی اگر از کلمات زشت استفاده کنید و دهانتون به بد گویی عادت کنه شاید به نظر شوخ و خنده دار بیاد ولی در عمل باعث میشه هم صحبت هاتون بدون اینک خودشون بخوان دیگه روی شما حساب باز نکنن

سعی کنید تا میتوانید در صحبتتاتون از کلمات زیبا استفاده کنید وکلماتتون رو واضح و شیوا بیان کنید و بریده بریده صحبت نکنید اگر فکر میکنید صداتون پختگی لازم رو برای صحبت در یک جمع نداره میتونید با خوندن اواز تو فضاهای مرطوب صداتونو تقویت کنید منظور از صدای پخته صدایی هست که بتونه تمام حروف رو کامل بیان کنه و شنونده رو تو صحبت های طولانی خسته نکنه مثل صدای “پرویز پرستویی یا امین تارخ”

سعی کنید تا زمانی که کاملا مطمئن نشدید یک شوخی یا یک حرف خنده دار و با مزه هست اونو انجام ندید یا به زبان نیارید تا شنونده در برخورد های بعدی با شما باز هم به گوش دادن به حرف های شما علاقه نشون بده . چون بشر کلا خندیدن و شاد بودن رو به هر چیزی ترجیح میده

سعی نکنید برای ابراز وجود در یک جمع وسط حرف کسی بپرید چون این کار یعنی شما به اونها غیر مستقیم این رو میگید که حرف های شما برای من مهم نیست ممکنه همون لحظه همه به طرف شما برگردن ولی بعد از اون متوجه میشید که حرف زدن یا نزدن شما زیاد برای اونها مهم نیست

برای ابراز وجود در یک جمع سعی کنید با صدای بلند و یه لبخند سنگین سلام کنید . همین کار خودش تاثیرات خیلی باحالی تو مغز اطرافیان نسبت به شما میزاره

پس همیشه صدف وار و پرورده دهان به سخن باز کنید .
همیشه گفتن : چون عقل کامل گردد سخن اندک شود

يکشنبه سی یکم 6 1387
X