از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت الوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان ادم
زهر دشمنی در خونشان جوشید:
ادمیت مرد! گر چه ادم زنده بود.
بعد دنیا هی پر از ادم شدو این اسیاب گشت و گشت......
قرن ها از مرگ ادم هم گذشت.ای دریغ.......ادمیت بر نگشت!
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است.سینه دنیا ز خوبیها تهی ست.
صحبت از ازادگی پاکی مروت ابلهی ست!
من که از پژمردن یک شاخه گل .... از نگاه ساکت یک کودک بیمار....از فغان یک قناری در قفس....
از غم یک مرد در زنجیرـ حتی قاتلی بر دارـاشک در چشمان و بغضم در گلوست.
وندرین ایامزهرم در پیاله واشک وخونم در سبوست.مرگ او رااز کجا باور کنم.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست.....دست خون الود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند.
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا انچه این نامردان با جان انسان میکنند.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست. فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست !
فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست.در کویری سوت و کور....
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور..... صحبت از مرگ محبتمرگ عشق....
حرف دل من ......گفتگو از مرگ انسانیت است!.......
يکشنبه سی یکم 6 1387
X